باران باران ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

مامان فاطیما ونینی بلا

خدای مهربونم

سلام . امروز خیلی خوشحالم . نه به خاطر دیروز بلکه بخاطر حس قشنگی که چند روزه به خدا پیدا کردم . قبلا هم خدا رو خیلی دوست داشتم ولی مثل الان لمسش نکرده بودم . قبلا هم همیشه میگفتم توکل بخدا ولی مثل الان همه وجودمو به خدا نمیسپردم .شاید بخاطر همین آرامش نداشتم و همیشه دلواپس بودم. با خودم فکر کردم هر وقت تنها میشم خدا همه رو بیرون کرده تا خودش باشه و خودم اینطوری راحت ترم باهاش .خلاصه کلی باهاش درددل کردم و حس کردم داره باهام حرف میزنه خیلی اروم شدم .ایندفعه از ته ته قلبم گفتم خدای من دیگه هیچی رو بزور ازت نمیخوام . ولی ازت میخوام اگه لایقشم منو از نعمت مادر بودن محرومم نکن .  خدایا نمیدونم این ماه مامان میشم یا نه ولی ازت ممنونم...
7 خرداد 1391

بدنیا خوش اومدی فرشته کوچولو

سلام جیگر مامان. قلبونت برم که همه چی زندگی من و بابا رضایی.ببخش مامان دیر وبلگتو بروز کردم ایندفعه.شلمندتم عسل مامان از خدای مهربون متشکرم که ١٧ بهمن سال ٩٠ بهترین هدیه ای که می شد رو به من و بابا رضا هدیه کرد.میدونی این هئیه چی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟   خب معلومه مامان خودت بودی دیگه. نمیدونی چه روز بیادموندنی بود.از شب پیشش خاله مهدیه اومد پیش من و بابا رضا که استرسمون کم شه. صبحشم مامان جون اومد خونمون بعد چهارتایی رفتیم بیمارستان بهمن . خانم دکتر حقیقی هم خیلی هوامون رو داشت . اومد خودش من رو قبل از اتاق عمل بوسید و دستمو گرفت و برد واسه عمل نمیدونم اون موقع چه حسی داشتم . هم خوشحال بودم چون بالاخره میتونستم روس ماهت...
7 خرداد 1391
1